عرفانعرفان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات نی نی مون

فسقل 13 میلی متری من

کلی سونو گرافی رفتیم نمیدونم چرا امروز هر جا می رفتم میگفتن سونو سلامت جنین امروز نیست یا غروب باید بیاید . بالاخره یه سونو گرافی پیدا کردیم و برای ساعت 7 شب وقت گرفتیم. باید چند ساعتی رو میگذروندم تا زمان سونو برسه. ساعت 6:30 دقیقه رفتیم برای سونو بابایی میگفت رفتی تو بپرس ببین میذارن من بیام اگه گذاشتن زنگ بزن. بالاخره منو صدا کردن. رفتم داخل و خوشبختانه اجازه دادن بابایی هم بیاد تو . وقتی که داشت تو صفحه مانیتور عکس تو رو آقای دکتر به ما نشون میداد. نمی تونستم جلوی لبخندی که تقریبا و تحقیقا یه خنده بود رو بگیرم . اقای دکتر گفت خوب این ساک حاملگی . اینم جنین. اینم قلبش . می بینی داره می زنه. ( ولی من اصلا ندیدم. یه نگاهم به ...
29 آذر 1393

حال این روزهای ما

می گذرد... واقعا می گذرد اما اینکه چطور فقط ما میدانیم و خدایمان . فرشته ی آسمونی من وارد هفته هشتم از دورانی شدم که تو دل مامانی لونه کردی. طبق چیزی که خوندم الان به اندازه یه زغال لخته درشت هستی. خوشمزه من، من و بابایی خیلی دوستت داریم . بابایی که رسما میره و میاد میگه سرده نکنه نی نی من مریض بشه ، مراقب نی نی من باش و... راستی دردونه ی مادر اینجوری که بابایی داره پیش میره فکر می کنم کم کم بهت حسودیم بشه. اما خوب از اونجایی که من عاشقتم. پسسسسسسسسسسسسسسس فدای تو دردونه و فدای اون بابایی نازت. هر دوتون رو یه دنیا دوست دارم. بازهم مثل همیشه : سالم بمون . محکم بچسب به شکم مامانی.   ...
23 آذر 1393

آهای آهای خبر دار خدا یکی از فرشته هاش رو برای من فرستاده

بله دیروز دیگه بابایی طاقت نیاورد . گفت من هم باید به همه بگم. تو راه خونه یه جعبه شیرینی خرید . آخه مامان بابایی خونه ما بود. تا رسید سریع بهش خبر رو داد و اونم انقدر خوشحال شد که گریه کرد. بعد هم به من گفت که به مامان خودم خبر بدم اما خوب من روم نشد . برای همین بابایی خان خودش خبر رو داد. بابایی میگفت مامانی انقدر خوشحال شده بود که سه بار پشت سره هم میپرسید تو رو خدا راست میگی؟ ولی کلی به ارشیا خندیدم تا فهمید گفت الان خونتونه ؟ دختره یا پسر؟ بقیه هم با زحمت های مامان بزرگ ها با خبر شدن. بابابزرگ هم کلی خوشحال شد و کلی تبریک گفت . دایی علی هم همینطور . همه کلی هیجان زده بودن. راستی یه دونه خواهری منم پ...
18 آذر 1393

دومین قرار ملاقات

دیروز برای بار دوم بعد از بارداری پیش دکتر رفتم یه سری آزمایش جدید نوشت . و سونو گرافی صداش هنوز تو گوشمه : خوب ساک بارداری رو می بینم .... اندازه اش که خوبه ... جاش هم خوبه .... جنین هم که دیده میشه .... الان 6 هفته و 2 روزت هست .... ... خوبه خوبه خوب ببینم صدای قلب رو هم می تونیم بشنویم ( کلی سرچ روی شکم....) خوب همه چی خوبه ضربان قلب هم فعلا از روی شکم شنیده نمیشه اگه میخوای سونو واژینال میکنم برات ولی به نظر من صبر کن تا سونوی بعدی گفتم شما هر چی صلاح می دونید همون گفت سونوی بعدی بهتره برام یه سونو دیگه هم نوشت. باز هم باید صبر کنم تا صدای قلب نازت رو بشنوم دردونه مامان. &nbs...
18 آذر 1393

BETA ???

دیروز برای بار دوم به سفارش دکتر آزمایش بتا رو تکرار کردم و امروز بهروز جواب آزمایش رو برام گرفت . خوشبختانه بتا بیشتر از 9200 بود. حالا فردا قراره دوباره برم پیش خانم دکتر. یعنی میشه فردا برام سونو بنویسه؟! یه عالمه خبر بارداری دارم میشنوم دوست دارم دلم از فندوق خودم قرص بشه که محکم به مامانی چسبیده تا منم به همه بگم. دردونه ی مادر محکم بچسب به دلم عزیزم.   ...
17 آذر 1393

گاه نگار بارداری من

چند روز پیش ها .نه خیلی چند روز پیش ها با کتابی یا شاید هم دفتر آشنا شده بودم به نام گاه نگار بارداری من. بسیار خوشمان آمد و تصمیم گرفتم که اگر زمانی متوجه شدم که خدایم فرشته ای از فرشته گانش را پیشم امانت گذاشت از این گاه نگار تهیه کنم. و چند روز پیش ها بعد از کلی جستجو در سایت های مختلف که همه یشان گاه نگارشان تمام شده بود در نی نی ست یافتمش و سفارش دادم. امروز بعد از 5 روز رسید. از هم اکنون می نویسم گاه نگارم را میوه وجودم. تا بدانی دوستت دارم . ...
13 آذر 1393

baby maker

دیروز همین طوری داشتم تو نت می گشتم و همون طوری که حدس میزنی تمام موضوعات مربوط به کنجد کوچولوم می شد. یه برنامه پیدا کردم به اسم baby maker که عکس مامان و بابا رو میدادی و حدس می زد که کنجد کوچولو ها چه شکلی می شن. خوب . . . من هم این کار رو کردم... ...
12 آذر 1393

هنوز هم پر از دلهره

امروز وقت ملاقات با پزشکی که انتخاب کرده بودم را داشتم. بعد از کلی انتظار و البته لرزیدن از سرما ( آخه مطب نمیدونم چرا انقدر سرد بود) بالاخره نوبت من شد که برم داخل . خانم دکتر ازم پرسید خوب چه خبر؟ گفتم : فکر کنم باردارم. گفت : به سلامتی. خوب حالا بگو ببینم .... و یه نگاه به پرونده کرد و با تردید نگاهم کرد گفت :شما همون خانومی هستی که فقط یکبار اقدام کرده بودی؟ گفتم : بله دقیقا گفت: به به یه کوچولوی نادر . میدونی این کوچولو جز معدود کوچولو هایی هست که تو این سن پدر و مادر با اولین اقدام تشکیل میشه. فقط لبخند زدم یاد جمله همیشگی خودم افتادم که همیشه به بهروز می گفتم آخه من باهوشم .اما اینبار تو دلم گفتم آخه نی ن...
10 آذر 1393

اولین ملاقات با پزشک

پر از دلهره هستم پر از نگرانی گاهی فکر میکنم که فقط خیالی اما پس تست ها چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برای یک روز دیگه وقت گرفتم برای ملاقات با دکتر ( خانم دکتر فرشته سادات جلالی) خیلی تعریفش رو شنیدم  از طرفی هم مسیرش برای رفت و آمد نه ماه خیلی برام خوبه. امیدوارم زودی دوشنبه از راه برسه. میخوام مطمئن بشم که هستی. دوستت دارم کنجد مامان .   ...
9 آذر 1393

I'm pregnant.

ساعت 6/10 صبح روز 93/9/3 برای نماز صبح بیدار شدم. دیگه دلم طاقت نیاورد . باید تست میکردم . اولش یه خط افتاد انقدر ناراحت شدم که رو به آینه شروع کردم به خودم غر زدم . وقتی دست و رویی شستم و وضو گرفتم برگشتم که بی بی چک رو بردارم که حس کردم انگار یه خط دیگه هم هست . گذاشتمش بالای تخت و رفتم با دل لرزون نماز بخونم. نمازم رو که خوندم برگشتم و فوری نگاه کردم.انگاری درست می بینم و واقعا دو تا خطه . اما هنوز هم نمی تونستم باور کنم . نتونستم صبر کنم و بهروز رو بیدار کردم . فقط پرسیدم : چند تا خط میبینی ؟ به زور چشماش رو باز کردو گفت : دو تا گفتم: خوب بخواب دو سه دقیقه خواب...
3 آذر 1393
1